اما دیروز از مرگ ترسیدم وقتی با پسرم در پارک بازی کردیم در راه بازگشت کنار خیابان موتور سواری با سرعت از کنارم گذشت تعادل موتور را از دست داده بود و دقیقا در چند قدمی من زمین خورد وقتی به زمین افتاد من به طور غریزی خودم را حایل حادثه و پسرم کرده بودم و چند ثانیه ای کشید که درد پایم شروع شد قبلش اما فقط به سالم ماندن پسرم فکر کردم آنقدر همه چیز سریع بود که اصلا نفهمیدم چه اتفاقی افتاده دقایقی بعد موتورسوار لنگ لنگان سعی در رفتن داشت و مردم مانعش می شدند نمی دانم چرا عجله داشت برای رفتن اصلا فرصتی برای فکر کردن هم نداشتم پسرم محکم مرا بغل کرده بود به خودم چسباندمش و آرام تکرار کردم نترس مامان اینجاست و تا خانه به این فکر کردم که اگر فردا نباشم چی؟
اولین بار بود فکر مرگ معذبم می کرد و من حریص برای زنده ماندن حداقل تا جوانی پسرم به این فکر می کردم که همیشه در بدترین مواقع در آغوشم آرام می شود به اینکه می خواهم درد هایش را به جان بخرم و بغضی که نمی دانم از کجا به جانم افتاده بود.
گاه نوشته های آسمان...برچسب : ترس از مرگ,ترس از مرگ عزیزان,ترس از مرگ در کودکان,ترس از مرگ در,ترس از مرگ نزدیکان,ترس از مرگ در قرآن,ترس از مرگ والدین,ترس از مرگ در خواب,ترس از مرگ و درمان آن,ترس از مرگ پدر و مادر, نویسنده : weasemanehastipo بازدید : 38